در زمان خاکسپاری حجازی فقید؛وقتی از روی سقف یک ماشین(تاکسی ون)داشتم عکاسی می کردم،چشمم به پیرمردی افتاد که در پشت یک درخت ایستاده بود و داشت گریه می کرد!از روی سقف ماشین پایین آمدم تا جلو تر برم و یک عکس از این صحنه بگیرم.وقتی نزدیک آن پیرمرد شدم کسی را دیدم که هوش از سرم پرید!
آن کسی که برای خاک سپاری ناصرخان به بهشت زهرا آمده بود،پدرم بود!
گیج و منگ شده بودم،کسی که بچه محل علی پروین بوده و کلی با وی در زمین های یخچال و ...فوتبال بازی کرده بود و تا قبل از آن روز فکر می کردم فقط بخاطر اختلاف نیافتدن بین من و داداش پرسپولیسی ام حرف از طرفدار بودن هیچ تیمی نمیزنه و اما بخاطر رفاقت با علی پروین پرسپولیسی هست،برخلاف این نظریه من یک استقلالی از نوع حجازی دوست می باشد.
پدری که یکبار هم اشکهای وی را ندیده بودم و حتی در زمان خاکسپاری مادرم بغض خودش را بدجوری مردانه نگه داشته بود.آری پدرم من هم مثل خودم یک استقلالی دو آتیشه و متعصب بوده و من نمی دانستم.
ادامه دارد....
نظرات شما عزیزان:
امیر خادم
ساعت2:02---21 آبان 1391
خواستـــــــــــي ديگر نباشي ...
آفرين چه با اراده !!
لعنت به دبستاني که تو از درسها يش
فقط تصميم کبري را آموختي.....!!!!!
سعید آنتی قرمز
ساعت1:54---21 آبان 1391
داداش لطف میکنی رمز ادامه مطلب را به ایمیلم ارسال کنی!
سعید هستم.
عضویتم در وبلاگ حذف شده و هر کاری میکنم نمی تونم وارد بشوم. پاسخ:سلام.
به ایمیلت هم رمز عبور و هم نام کاربری جدید
و نیز رمز ادامه مطلب را ارسال کردم.
|